loading...

سادگانه

اسمش ساده بود. نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه. خودِ خود اسمش ساده بود...

بازدید : 616
شنبه 2 خرداد 1399 زمان : 13:36

پنج عصر چهارشنبه که از خواب بیدار شدم پیرو اون تفاهممون با انسیه سر تنفر از پروژه‌های خانوادگی، مطمئن بودم قراره روز داغون و خسته کننده‌ای بشه.
ولی فقط خسته کننده بود و من بیش از حد انتظارم صبور و قوی و مسئولیت پذیر بودم در حالیکه حد انتظارم بسیار پایینه.
اما خب نیم ساعت مونده به پایان بالاخره پیشبینی م به تحقق پیوست و با بابا یکی دوتا داد رد و‌بدل کردیم.
خوب تصویر کولی خودم رو جلوی دخترعمه‌ی قشنگم و دخترش به نمایش گذاشتم و دخترش چند ساعت بعد بهم ‌گفت باسلیقه.
از اون پنج عصر تا الان نخوابیدم هنوز.
بعد از اینکه بالاخره سوت پایانو زدن و من توی بی‌ریخت‌ترین شکل خودم توی کوچه بلند بلند حرف میزدم و منتظر بودم‌ کسی چپ ‌نگاه کنه تا حالیش کنم، رفتم ‌مهمونی.
نمیدونم ایمان از کجا میدونه که من مینویسم و اصلا فکر میکنه چی می‌نویسم.
اگر اینجا رو میخونی پس بذار بگم ببخشید امشب تمام مدت نصف مغزم خواب بود وگرنه خیلی بیشتر لذت میبردم و چقد شلوارت زیبا بود -_- و ممنون که انقد چیزای خوشمزه دادی بهمون :)) و اینکه واقعا نیاز داشتم از وسط اون آشوب بیام تو اتاق خوشگلت. بازم ببخشید که خواب بودم و از همیشه گنگ‌تر -_-
و ببخشید که به مرضیه گفتم نمینویسم چون اولا که اینا واقعا نوشتن حساب نمیشه دوما اگه میگفتم آره باید میگفتم چی و کجا -_-
و همین دیگه. الان ته‌دیگ کلم‌پلو داریم و در طول نوشتن همین متن خبر رسید که‌ بچه‌ی خاله م هفت ماهه دنیا اومده و تا سحر چه‌ زاید باز.

یه لاک مشکی بزنم میشم عین جادوگر قصه ها :)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی