loading...

سادگانه

اسمش ساده بود. نه اینکه اسم ساده ای داشت،نه. خودِ خود اسمش ساده بود...

بازدید : 527
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 0:36

دیشب همه‌ی عصبیت‌های این مدت جمع شد رو هم. به انسیه پیام دادم و حرف زدم وقتیکه تمام سعی ام رو میکردم تا سر مقصر حال بدم داد نزنم.
اهمیتی ندادم زیبا که دو قدم اونورتر نشسته بفهمه حالم بده و هرچند ثانیه چشمام پر و خالی میشه‌.
حرف زدن کمک کرد اما بیشتر میخواستم. همون موقع‌ها بود که پست قبلو نوشتم. رفتم زیر دوش و یه دل سیر گریه کردم.
یه کم سکوت کردم.
بعد با صادق هم حرف شدم و شاید بنظر بیاد وقتی با کسی حرف میزنی که چیز زیادی ازت نمیدونه و نمیتونه حالت رو بفهمه، اذیت میشی، اما کل کل و مسخره‌بازی ساده‌ای که بینمون هس تا سحر خندوندم.
صبح که میخوابیدم انگار دیگه ظرفیتم تکمیل بود.
طرفای پنج عصر در حالی بیدار شدم که تو فکرم اینا بود «اینقد زیاد خوابیدن عاقبت باعث سکته قلبیم میشه. الان یه هفته ست تصمیمم برای درازنشست روزانه رو انجام ندادم و دختر تو واقعا یه لوزر تمام عیاری. هیچ ثبات قدمی‌نداری و مدام همه چیزو نصفه رها میکنی.»
میخواستم ساعتها پشت میزم بشینم و آهنگ گوش بدم اما مامان خواست ظرفا رو بشورم.
هر قدمی‌که برمیداشتم به دلایل نامعلوم عصبی تر میشدم. در کمدها رو، ظرفا رو، همه چیزو بهم میکوبیدم و منتظر یه «چته؟» یه اشاره بودم تا صدام بره بالا. یکسره تو ذهنم دعوا بود. بین خودم و خودم، بین خودم و مامان، خودم و بابا، خودم و آدمای دیگه. دیالوگا با داد میرفتن و میومدن.
تا افطار همه‌ی حرصم رو سر آشپزخونه خالی کردم.
خیلی غذا خوردم.
و بعد از اون انگار یه لحظه تمام بدنم خالی شد. جون تو تنم نبود. دستام میلرزید. مامان گفت رنگم پریده.
انگار کوه کنده باشم. خسته و بی رمق.
توی تخت پناه گرفتم و یه اپیزود دیالوگ باکس گوش دادم و بهتر شدم.
حالا، قبل از سحر، سر پیدا کردن یه جمله، رفتم به قدیم. آرشیو تیر نود و شیش.
وقتایی که یهو میرم به یه قسمتی از آرشیو، هر سی ثانیه حالم عوض میشه. دلتنگ میشم، خوشحال میشم، غمگین میشم، میخندم، تعجب میکنم و ...
خلاصه تو هزارتا چیز غوطه‌ور شدم.
از اون قسمتای خوب و برجسته‌ی آرشیوم بود.
بعدم دیگه یه گریز ناخواسته به چت‌های قبلیم با استاد شد تلنگر آخر.
و حس کردم خودمو دوس دارم.
حس کردم خب منم این مدلی ام دیگه.
حس کردم چقدر سر تایید دیگران و سر مثل دیگران شدن تو خودم گم ام.
حس کردم نامردیه وقتی میتونم حس خوب بدم، ندم. وقتی میتونم خوشحال باشم و نیستم.
بعدشم که دیگه جز شوری بیش از حد املت به هیچی نتونستم فکر کنم :))

برای نظر بندی ( چشم زخم )
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی